فرشته های مامانفرشته های مامان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

هدیه های آسمانی

فوزولی های عمرای مامان

عشقای ناز مامانی در چه حالن این روزا خونمون پر شده از سرو صداهای قشنگ صدای جیغ و بدو بدو صدای غر غر کردن و بابا و ماما و دد گفتن بله عشقای نازم دیگه ماما و بابا میگن جدیدا چیزی هم که میخوان یا میخورن که خوشمزه س میگین به به یکی دوبار هم شنیدم گفتین آبه (آب) وقتی میگم دست دست دست فاطمه طلایی مامانش شروع میکنه به دست زدن ولی حانیه طلا دستاشو میبره بالا و تکون میده تو رورو ک هاتون هم که هستید تا بهم میرسید میخواین یا دست همیدیگه رو دندون بگیرید یا چنگ بندارید همو تا جداتون میکنم و نمیذارم که دست همو گاز بگیرید  شروع میکنید به غرزدن و گریه که چرا منو هل دادی عقب همش باید حواسم بهتون باشه که آسیبی نرسونید بهم آخه چ...
26 فروردين 1394

پایان سال 93

عروسکای قشنگ مامان بعد از یه  مدت طولانی اومدم این مدت شهرستان خونه مامانم بودیم برای اینکه شما خانم طلاها داشتین دندون در میاوردین و گریه و بی تابی زیاد داشتین منم دست تنها نمیتونستم خلاصه ش کنم الان 4تا مروارید بالا دراوردین و دوتا هم پایین همه شون رو هم دوتا دوتا باهم دراوردین اونجا خوب بود روحیه من حسابی عوض شده بود همه کمک حالم بودن از زندایی های مهربونتون تا نفیسه عشق خاله که 9سالشه شمارو نگه میداشت و میخوابوند فرشته های مامان حسابی فهمیده و بزرگ شدید ماشالله  الان دیگه اسمای خودتون رو میشناسید گاهی اوقات دیگران برای اینکه ببینن کدوم یکی هستید اسمتون رو صدا میزنن میفهمن کیه  هرموقع که هم ب...
23 فروردين 1394
1